...18....

ساخت وبلاگ

امکانات وب

عمه‌م مرد. همین امروز ظهر. و من دیشب رو یادمه که داشت نفس‌هاش کوتاه و بریده می‌شد. اون رنگ زرد و پریده که هر لحظه بی‌فروغ‌تر میشد. اکسیژن و نفس‌های مصنوعی. صدای گریه‌های دخترش و اون یکی عمه‌م. قیافه سرخ بابام. و باز نفس‌های بریده. قفسه سینه‌ای که هی بالا و پایین میشد. بدنی که تحلیل می‌رفت...و من نمی‌دونم چرا آخرین لحظات یک آدم آنقدر عمیق باید توی ذهن من جا گرفته باشه.....

|رنج زیادی کشید توی پنج ماه آخر مربضی‌ش|

قاطی پاطی...
ما را در سایت قاطی پاطی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 20tanista بازدید : 75 تاريخ : چهارشنبه 9 فروردين 1402 ساعت: 11:07